کد مطلب:93745 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:1088

یقین در سر حد شهود











9- فهم و الجنه كمن قدراها، فهم فیها منعمون، وهم و النار[1] كمن قد راها، فهم فیها معذبون

ترجمه: آنها به كسی می مانند كه بهشت را با چشم دیده و در آن متنعم است و همچون كسی هستند كه آتش دوزخ را مشاهده كرده، و در آن معذب است.

شرح: این فراز اشاره به بصیرت پرهیزكاران دارد كه: ریشه این بصیرت را در یقین آنان باید جستجو كرد.

برای یقین علماء اخلاق و مفسرین سه مرحله قائلند: 1- علم الیقین 2- عین الیقین 3- حق الیقین در كتاب عرفان اسلامی جلد 1 صفحه 111 چنین می گوید: «علم یقین» استدلالی است و «عین الیقین» استدراكی است و «حق یقین»

[صفحه 238]

حقیقتی است، علم یقین مطالعت است، و عین یقین مكاشفت است، و حق یقین مشاهدت است.

علم یقین از سماع روید، و عین یقین از الهام روید، و حق یقین از عیان روید، علم یقین سبب شناختن است، و عین یقین از سبب، باز رستن است، و حق یقین از انتظار و تمیز آزاد گشتن است».

به عبارت ساده تر علم الیقین آن است كه: از طریق استدلال و برهان انی و لمی[2] وجود چیزی را بدانند، و قطع جازم به آن پیدا كنند، علماء تشبیه كرده اند، به اینكه از دور دودی دیده شود، و از طریق معلول پی به علت برده شود، یعنی از دود پی به وجود آتش برده شود.

در كتاب عرفان اسلامی نیز درباره علم الیقین چنین می گوید: «علم الیقین قبول برنامه هائی است كه از طریق انبیاء از قبیل ایمان و اسلام و معجزات كه همه دلالت دارند، از جانب حقند، به ما رسیده، و نیز قبول آخرت و احوال روز قیامت و بهشت و جهنم و هر چه كه متعلق به فرد است می باشد و نیز ایستادگی و پا برجائی بر اموری است، كه: بندگان به آن هدایت می شوند، و یقین آنان تقویت می گردد».[3].

عین الیقین آن است كه: به مرحله شهود برسد، و در این مرحله شخص با دیده بصیرت و باطن كه روشنتر از دیده بصر و ظاهر است، نظاره گر حقایق است، «ذعلب یمانی از سید اولیاء علی (ع) سئوال كرد: «هل رایت ربك؟» فرمودند: «لم اعبد ربا لم اره» (عبادت نكردم پروردگاری را كه ندیده ام) این جواب حضرت اشاره به این مرتبه از بصیرت دارد كه گفتم: به مراتب روشنتر از دیده بصر است،

[صفحه 239]

و به همین مرحله اشاره دارد كه فرمودند: رای قلبی ربی (دید قلب و دل من پروردگارم را) و همچنین فرمودند: «ما رایت شیئا الا و رایت الله قبله و بعده و معه» (ندیدم چیزی را مگر اینكه خدا را قبل و بعد و همراه او دیدم (یعنی با هر چیز سه مرتبه خدا را دیدم)) و این مرحله با تزكیه و تصفیه نفس حاصل می گردد، این مرحله را تشبیه كرده اند به اینكه كسی آتش را بعینه ببیند نه اینكه با استدلال به وجود آن پی ببرد.

در عرفان اسلامی درباره عین الیقین چنین گوید: «درجه دوم، عین الیقین است و آن بی نیازی انسان از یافتن واقعیت به كمك استدلال است، و بی نیازی انسان از خبر به وسیله دیدن است و پاره شدن حجاب علم به مشاهده واقعیت است.

«عین الیقین» شهود اشیاء به كشف است، به همان طور كه اشیاء هستند، و اینگونه مشاهد با كمك فطرت پاك و قلب سلیم است، و در صورت پاك شدن عالم جان از غبار گناه و كدورت شك و تردید میسر است، منظور از حجاب علم هم معلوم است كه گاهی انسان صورتی مطابق با واقع در ذهن خود تصور می كند، و در حالی كه شی ء غائب از او است، ولی در صورت حضور شی ء در برابر انسان و انعكاس آن برابر شی ء در قلب این عین الیقین است».[4].

حق الیقین آن است كه: «میان عاقل و معقول وحدت معنویه و ربط حقیقی حاصل شود به نحوی كه عاقل ذات خود را رشحه ای از سحاب فیض معقول و مرتبط به او ببیند، و آنا فانا اشراقات انوار او را به خود مشاهد نماید»[5] و به عبارت واضحتر فردی كه: به این مقام رسیده خود را پرتوی از انوار الهی می داند، كه: در امواج اشعه های آن ذات الهی غوطه ور است، به مانند كسی كه خود را در متن آتش قرار داده و به وجود آتش یقین كرده است.

رسیدن به این مرحله نیاز به مجاهدات قوی و پاك نمودن نفس از رذائل

[صفحه 240]

اخلاقی و دوری از علائق و زخارف دنیوی و ریشه كن كردن هواها و افكار شیطانی دارد.


در ره منزل لیلی كه خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است كه مجنون باشی


او را به چشم پاك توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست[6].


در عرفان اسلامی این مرحله را چنین توضیح می دهند: درجه سوم «حق الیقین» است و آن تلالو نور صبح كشف است، سپس راحت شدن از سنگینی تعین بر دوش جان سپس فنا در حق الیقین، حق الیقین تحقق به حقیقت علم حق است، با فنا از بود خود و علم خود، به این معنی كه تجلی نور حقیقت است، بر ظلمت منیت انسان، به طوری كه انسان بر اثر آن تجلی از میان برخیزد، چون از میان برخاست و خودی بر جای نماند، از سنگینی بار یقین رها می شود، زیرا قبل از آن تجلی، موجودی بود آراسته به صفت یقین، ولی اكنون وجودی نمانده كه حامل صفت یقین باشد، و متحمل حقوقی كه یقین بر او بار كرده، بلكه به جائی رسیده كه دست حق و گوش حق و چشم حق و علم حق و راه حق و قدم حق شده، و او نیست كه به سیرش ادامه می دهد، بلكه او را در مسیر می برند، و از خود حركتی ندارد، حركتش می دهند، آنگاه فنا در حق الیقین است كه دیگر از او عین و اثری نمی بینی، همه حق است و بس، همه فنا است و بس همه تعلق و ربط است و بس...

آری به آنجا می رسد كه: مانند امیرالمومنین (ع) كه از نظر سرمایه ایمانی و عملی و اخلاقی پس از پیامبر (ص) در تمام ادوار خلقت بی نظیر است، چنان فانی در او می شود كه (در مناجاتها مثل مناجات مسجد كوفه)[7] خود را ذلیل، فقیر،

[صفحه 241]

ضعیف، میت و فانی می داند و این پرثمرترین حالتی است كه انسان نسبت به حق پیدا می كند، و این مرحله حق الیقینی است.

البته با تدبر در آیات قرآن و روایات معلوم می شود كه: انسان از طریق علم الیقین به مرتبه عین الیقین و از عین الیقین به مرحله حق الیقین می رسد، در علم الیقین فعالیت مغزی و عقلی دخالت دارد، و در عین الیقین فعالیت قلب، و در حق الیقین جذبه الهی و عنایت خداوندی

تا كه از جانب معشوق نباشد كششی
كوشش عاشق بیچاره به جائی نرسد[8].

صاحب جامع السعادات[9] سخنی دارد كه: ترجمه آن چنین است: فوق مرتبه حق الیقین را بعضی از اهل سلوك اثبات كرده و تعبیر به «حقیقت حق الیقین» و «فناء فی الله» كرده اند و آن دیدن عارف است ذات خود را كه مضمحل و محو در انوار خداوندی و سوخته پرتو جمال او شده، به طوری كه دیگر استقلالی برای خود نمی بیند، و تشبیه كرده اند به اینكه كسی یقین به وجود آتش كند، به واسطه داخل شدن در آن و سوختن پروانه وار در آن[10].

[صفحه 242]

قابل ذكر است كه بعضی از اساتید تعلق به عز قدس را در مناجات شعبانیه[11] به همین مقام فناء تفسیر می كردند «الهی هب لی كمال الانقطاع الیك وانر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیك حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسك» (معبودا به من ببخش كمال دلدادن به درگاهت را و پرتو ده دیده دل ما را بتابش نظر خود به آن، تا بر درد دیده های دل پرده های نور را و برسد به سرچشمه عظمت و بگردد ارواح ما آویزان بعز قدست (و فانی در تو شود)).

سپس مرحوم نراقی اشاره به مطالب ارزنده ای می كند كه: ما خلاصه ترجمه آنرا می آوریم: شكی نیست كه یقین خالی از اوهام و شكوك اگر چه مرتبه ی اول یقین باشد، با مجرد فكر و استدلال حاصل نشده، بلكه متوقف بر مجاهدات و ریاضات است، تا نفس به مرحله تجرد تام رسیده، و حقایق اشیاء عقلی در نفس منعكس شود، انعكاس یك صورت در آینه متوقف است بر تمامیت جوهره آئینه، عدم كدورات و زنگار بر آن، مقابله آینه با اشیاء و رفع حجابها و موانع از بین و اطلاع بر جهتی كه در آن صور مطلوبه قرار دارد.

[صفحه 243]

این 5 چیز باید در انعكاس صور بر آینه ی نفس موجود باشد:

1- عدم نقصان جوهره نفس پس نفس كودك كه هنوز معلومات برایش حاصل نشده قابلیت تحمل صور را ندارد (این به منزله عدم عیب و نقص ذاتی در جوهره ی آینه است).

2- صفاء نفس از كدورات ظلمت طبیعت و پلیدیهای معاصی و پاك كردن نفس از رسوم عادات و زشتیهای شهوت و بالجمله زدودن زنگارهائی كه بر قلب نشسته است، زنگارهائی كه قرآن می فرماید: «بل ران علی قلوبهم ما كانوا یكسبون»[12] (بلكه زنگ نهاده بر دلهای آنها (مكذبان) آنچه انجام دادند) و این به منزله صیقل دادن آینه از رزنگارها و كثافات است.

3- توجه و التفات نفس به مطلوب، پس نباید تمام هم شخص معطوف به امور دنیوی و اسباب زندگی و خواطر مشوش باشد، و این به منزله محاذات و مقابله است.

4- تخلیه نفس از تعصب و تقلید و این به منزله ارتفاع حجب و موانع است.

5- تحصیل مطلوب از تالیف مقدمات مناسب با مطلوب بر ترتیب مخصوص و شرائط مقرره و این به مثابه ی اطلاع بر جهتی است كه صورت در آن است اگر موانع افاضه حقایق بر طرف شود نفوس، آگاه و عالم به جمیع اشیاء مرتسم در عقول فعاله می شود، زیرا هر نفس چون امری ربانی و جوهری ملكوتی است، به حسب فطرت صلاحیت شناختن حقایق را دارد، و از این جهت امتیاز از سائر مخلوقات مثل آسمانها و زمین و كوهها داشته، و قابلیت حمل امانت[13] الهی را كه همان معرفت و توحید است، دارد، پس محروم بودن نفس از شناختن اشیاء

[صفحه 244]

موجود به خاطر بروز، یكی از موانع است، و سید رسل پیامبر گرامی (ص) به مانع تعصب و تقلید چنین اشاره می كنند «كل مولود یولد علی الفطره حتی یكون ابواه یهودانه و یمجسانه و ینصرانه»[14] (هر نوزادی بر فطرت اولیه (و پاك) متولد می شود و بر همین فطرت مشی می كند تا والدین او، او را به انحراف بكشانند، یهودی، مجوسی و یا نصرانی كنند) و به مانع كدورات معاصی چنین اشاره می فرماید: «لو لا ان الشیاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملكوت السماوات و الارض» (اگر نبود كه شیاطین احاطه كرده اند قلبهای فرزندان آدم را، هر آینه نظر می كردند به ملكوت آسمانها و زمین (و حقایق آنها را می یافتند))

آری اگر حجابهای معاصی و تعصب برطرف شود، صورت عالم ملك و شهادت و صورت عالم ملكوت و جبروت هویدا می گردد، مجموع این عوالم را عالم ربوبی گویند، زیرا هر چه هست از ابتدا تا انتها ملك طلق رب الارباب است، و وجودی جز ذات باری تعالی و افعال و آثار او نیست، پس هر چه تهذیب نفس بیشتر شود، شناخت عظمت الهی و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، شود، شناخت عظمت الهی و معرفت صفات جلال و جمالش بیشتر، و كوتاه سخن اینكه هر كس به اندازه قدرت و استعداد محدود خود از دریای عظیم ذات و صفات نامحدود الهی توشه برمی گیرد، و وسعت مملكت و تسلط او بر حقایق عالم رابطه مستقیم با وسعت معرفتش دارد».

علماء اخلاق درباره علامات صاحب یقین چنین گفته اند:

[صفحه 245]

1- در امورات خود به غیر رب الارباب توجه نمی كند، و در هر حالی چه در فقر و غنا و چه در مرض و صحت و غیره روی التفات از او برنمی گرداند. از امام صادق (ع) روایت شده كه: «من ضعف یقینه تعلق بالاسباب و رخص لنفسه بذلك، و اتبع العادات و اقاویل الناس بغیر حقیقه و السعی فی امور الدنیا و جمعها و امساكها، مقرا باللسان انه لا مانع و لا معطی الا الله و ان العبد لا یصیب الا ما رزق و قسم له و الجهد لا یزید فی الرزق و ینكر ذلك بفعله و قلبه قال الله سبحانه «یقولون بافواههم ما لیس فی قلوبهم و الله اعلم بما یكتمون»[15].

كسی كه یقینش ضعیف باشد متمسك به اسباب شده (و مسبب الاسباب را رها می كند) و با این تمسك و تعلق به اسباب ترخیص و وسعتی برای خود فراهم می كند، و تبعیت عادات و گفتارهای مردم را بدون دورنگری و حقیقت بینی خواهد كرد، و سعی و تلاش در امور دنیا و جمع آن و منع دیگران را از آنچه اندوخته پیشه خود می كند، با زبان اقرار می كند كه: منع كننده و اعطاء كننده ای غیر از خدا نیست، و اینكه عبد نمی رسد مگر به آنچه خدا روزی و تقسیم برای او كرده، و تلاش چیزی در رزق نمی افزاید در حالی كه انكار می كند این مطالب را با عمل و قلبش خداوند سبحان (درباره اینان) فرموده: می گویند با زبانهای خود آنچه را كه در قلوبشان نیست، و خداوند عالم است به آنچه اینان كتمان می كنند.[16].

[صفحه 246]

2- درباره عبادت پروردگار خود چه در علن و چه در خفا كوتاهی نكرده، و اوامر او را به كار انداخته، و از نواهی اجتناب می كند، و به طور كلی یقین او به عظمت خداوند عامل سر بر خاك نهادن و خضوع در برابر پروردگار اوست، و دائما محزون است از مراحل بعد از مرگ، و اینكه دنیا به كسی وفا نمی كند، و به واسطه یقینی كه در اقیانوس وجود او موج می زند، راضی به قضاء و قدر الهی است، و این علامات هر یك گنجی است، كه: بدون رنج میسر نشود.

در داستان حضرت موسی و خضر (علی نبینا و آله و علیهماالسلام) در سوره كهف[17] دارد كه آن دو بزرگوار در شهری مشغول ساختن دیواری شدند، كه زیر آن گنجی بود، مخصوص دو یتیمی كه پدر و مادرشان از صلحاء بودند، امام صادق (ع) می فرمایند آن گنج (گنج مالی نبود بلكه) این عبارات بود: «بسم الله الرحمن الرحیم: عجبت لمن ایقن بالموت كیف یفرح، و عجبت لمن ایقن بالقدر كیف یحزن، و عجبت لمن ایقن بالدنیا و تقلبها باهلها كیف یركن الیها»،[18] بنام خداوند بخشنده مهربان، تعجب می كنم از كسی كه یقین به مرگ دارد چگونه خوشحال است، و تعجب می كنم از كسی كه یقین به (قضا و) قدر الهی دارد (و می داند هر چه خداوند متعال بخواهد همان است، خواه روزی و رزق و خواه دیگر مسائل باشد) چگونه محزون است، و تعجب می كنم از كسی كه یقین (و شناخت) به دنیا و نحوه معامله و تحولات آن به اهل دنیا دارد، (می داند كه دنیا فی نفسه چه جایگاهی در دستگاه خلقت دارد، و وسیله ای و مزرعه ای بیش نیست، و می داند كه به اهل دنیا وفا نمی كند) چگونه اعتماد به آن می كند.

[صفحه 247]

3- اینگونه افراد مستجاب الدعوه و صاحب كراماتند، هر چه یقین بیشتر، جنبه تجرد و غلبه بر امورات و تصرف در آنها بیشتر است، یقین گوهر شب چراغی است كه با آن به مراحل عالیه ای توان رسید، به نحوی كه مظهر ولی الله میتوان شدن، و در جهان تكوین تصرف كرد.

امام صادق (ع) فرمودند: «الیقین یوصل العبد الی كل حال سنی و مقام عجیب»[19] یقین می رساند بنده را به هر مرتبه بلند و مقام عجیبی (كه تصورش را نمی كرد).

در نزد پیامبر اكرم (ص) صحبت از عیسی بن مریم (علی نبینا و آله و علیه السلام) و اینكه وی بر روی آب راه می رفت به میان آمد، حضرت فرمودند: «لوزاد یقینه لمشی فی الهوی»[20] (اگر یقین او بیشتر بود، بر روی هوا راه می رفت).

از این روایت به خوبی می توان استفاده كرد كه كرامات رابطه مستقیم با ازدیاد یقین دارد، هر چه یقین بیشتر كرامات و تصرفات وسیع تر و همچنین استفاده می شود كه انبیاء (ع) با حفظ جلالت و بزرگواری آنها دارای یقینی متفاوت بودند و از همه آنها افضل پیامبر گرامی اسلام محمد بن عبدالله (ص) است كه از كلام منسوب به علی (ع) می توان این مطلب را درك كرد، از مولی سئوال شد شما افضل هستید یا موسی و عیسی و غیره حضرت با استدلال فرمودند: من، وقتی سئوال شد شما افضل هستید یا پیامبر اكرم (ص) فرمودند: «انا عبد من عبید محمد (ص) یعنی: من بنده ای از بندگان محمد (ص) هستم.

وقتی یقین حاصل شد، بصیرت از آن زائیده می شود «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذكروا فاذا هم مبصرون»[21] بصیر خواهد توانست

[صفحه 248]

جنت و اهل آن و دوزخ و ساكنان آن را نظاره گر باشد، اگر این بصیرت حال شد، همانگونه كه آتش را در دهان نمی گذارد، خوردن مال یتیم را هم جائز نمی شمرد، زیرا چنانكه از قرآن استفاده می شود، مال یتیم خوردن مثل آتش خوردن است، «ان الذین یاكلون اموال الیتامی ظلما انما یاكلون فی بطونهم نارا و سیصلون سعیرا»[22] محققا كسانی كه اموال یتیمان را به ظلم و به غیر حق می خورند (دخل و تصرف می كنند) جز این نیست كه در شكمهای خود آتش داخل می كنند و به زودی به آتش انداخته می شوند.

همچنین خداوند متعال درباره علماء یهودی كه با اخذ رشوه كلمات حق را در تورات بدل كرده، و كتمان می كنند، می فرماید: «اولئك ما یاكلون فی بطونهم الا النار،[23]، آنها جای نمی دهند در شكمهای خود الا آتش را.

آری اگر بصیرت آمده حقایق اشیاء برای بصیر آشكار شده تا جائی كه مولی علی (ع) درباره خود می فرماید: «لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا»، اگر پرده ها كنار رود (ذره ای) به یقین من افزوده نمی شود.

در ماده یقین سفینه البحار[24] اسحق بن عمار از امام صادق (ع) روایت كرده كه: حضرت فرمودند پیامبر گرامی نماز صبح را با مردم اقامه كردند[25] سپس نظر كردند، به جوانی كه در حال چرت زدن بود، و سرش به طرف پائین متمایل می شد، رنگی زرد و جسمی نحیف و چشمانی گود رفته داشت، پیامبر از او پرسیدند: كیف اصبحت یا فلان (چگونه صبح كردی) گفت: «اصبحت یا رسول الله موقنا» (ای

[صفحه 249]

رسول خدا صبح كردم در حال یقین پیامبر تعجب كرده و فرمودند: «ان لكل یقین حقیقه فما حقیقه یقینك» (برای هر یقینی علامتی است، پس علامت یقین تو چیست؟ عرض كرد یقین من، مرا محزون و خواب را از دیدگانم ربوده، و مرا به تشنگی روزه در روزهای گرم وادار كرده است، نفسم را از دنیا و آنچه در آن است كنار كشیده ام، و «كانی انظر الی عرش ربی و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلك و انا فیهم و كانی انظر الی اهل الجنه یتنعمون فی الجنه و یتعارفون علی الارائك، متكئون و كانی انظر الی اهل النار و هم فیها معذبون مصطرحون و كانی الان اسمع زفیر النار یدور فی مسامعی»:

گویا نظر می كنم و می بینم عرش الهی را كه: حساب بر پا شده، و خلائق محشور شده، برای محاسبه، و من در بین آنها هستم، و گویا نظر می كنم و (بالعیان می بینم) كه اهل بهشت متنعم در آن هستند، و یكدیگر را شناخته و بر تختها تكیه زده اند، و گویا نظر به اهل آتش می كنم كه در آن معذبند، و ناله می كشند، و مثل این است كه الان صدای آتش در گوشم طنین افكن است. پیامبر فرمودند: (هذا عبد نور الله قلبه بالایمان) (این بنده ای است كه خداوند قلب او را با نور ایمان روشنی بخشیده است).

سپس پیامبر اكرم (ص) به او سفارش كردند: دائما با این حالت ملازم باش، آن جوان از پیامبر خواست كه برای او از خداوند شهادت طلب كنند، پیامبر دعا كرده و پس از مدتی در یكی از غزوات بعد از 9 نفر دیگر به شهادت رسید.

بعضی از محققین گویند این بصیرت و بینائی كه در روایت به آن اشاره شده به زیادی ایمان و شدت یقین میسر گردد، و این دو، صاحب خود را به مرحله اطلاع بر حقایق اشیاء اعم از محسوس و معقولش می رسانند، پس حجابها منكشف و پرده ها كنار می رود، و به وضوح و یقین، آنها را بدون شائبه شكی بالعیان می بیند، و قلب او مطمئن و روحش در استراحت به سر می برد، و این حكمت حقیقه ای است كه: به

[صفحه 250]

هر كس اعطاء شود، خیر كثیر به او اعطاء شده است.

در بحث منابع شناخت و معرفت به منبعی بنام مكاشفه و شهود می رسیم، یعنی درك و حسی غیر از این درك و حس معمولی، همان منبعی كه: این حوان به آن رسیده است، درك و حسی كه حقایق اشیاء برای انسان همانگونه كه هست مشهود می گردد، شواهدی هم از آیات و روایات می توان استفاده كرد.

1- نقل شده كه: پیامبر به مسلمانان فرمودند: بیائید به قبرستان بقیع رویم و در آنجا نماز میت گزاریم، زیرا برادری از شما به نام نجاشی فوت كرده است او علاقمند به اسلام و پناه دهنده مهاجرین مسلمان بود، پیامبر به همراه اصحاب به بقیع آمدند و در آنجا نماز گزاردند گوئی حضرت با چشمان مبارك خود نجاشی را نظاره می كردند، این كار چشم عادی نیست، این عمل چشم غیر مسلح به یقین نیست، بلكه دركی و شعوری ماوراء درك و شعور ظاهری است، این شهود است.

2- درباره جنگ موته دارد كه لشكر اسلام به سر كردگی جعفر بن ابیطالب به سر حدات شام و حجاز رفتند، در حالی كه نیروهای اسلام قریب 3000 و لشكر دشمن قریب 100000 بودند، جعفر، عبدالله بن رواحه و زید بن حارثه از شهداء این جهاد بودند، ولی در نتیجه مسلمانان بدون شكست از میدان بازگشته و دشمن عقب نشینی كرد، فاصله مكه تا سرحدات شام بسیار زیاد است، ولی روایت كرده اند، پیامبر نماز صبح را خوانده، و بر منبر صعود كرده، فرمودند: الان سربازان اسلام در مقابل كفر قرار گرفته، پرچم به دست جعفر است، آه دست راستش را قطع كردند، بعد دست چپش را، پرچم را به سینه چسبانید، آه بر زمین افتاد، رواحه پرچم را برداشت، گویا پستی و بلندیها تعدیل شده، و زمینی مسطح در برابر پیامبر ایجاد شده كه: همچون خبرنگاری كه از نزدیك واقعه را نظاره گر است، پیامبر به تماشا و گزارش نشسته اند، آیا این درك عقل است، یا دیده ای از دید چشم ظاهری، نه این بینش و نگرشی از درون جان و چشمی از ژرفای نهاد آدمی است، این درك

[صفحه 251]

سومی وراء عقل و چشم ظاهری است.

3- درباره جنگ احد آمده، زمانی كه جنگ خاتمه یافت، علی (ع) به نزد پیامبر آمده و عرض كردند مردم فرار كرده بودند، و شما تنها بودید، من مثل پروانه گرد شما می گشتم، 16 ضربه سنگین بر بدنم وارد آمد، در 4 ضربه روی خاك افتادم، و هر بار می دیدم شخص خوشرو و خوشبوئی زیر بازوی مرا می گیرد، و بلندم می كند، و می گوید: بشتاب به یاری رسول خدا، این شخص كه بود؟ پیامبر فرمودند جبرئیل امین بود.[26].

بعد از همین جنگ مكالمات بسیار جالبی بین مولی و پیامبر (ص) انجام گرفته كه: خود حضرت علی (ع) در نهج البلاغه[27] به آن اشاره كرده است: علی (ع) با حالتی غمین به نزد پیامبر گرامی آمده، و پیامبر علت ناراحتی او را جویا شدند، علی (ع) عرض كرد: افسوس می خورم كه چرا شهید نشدم، پیامبر (ص) فرمودند: علی جان غصه نخور «ابشر فان الشهاده من وراءك... فكیف صبرك اذا» (بشارت باد تو را، زیرا به شهادت خواهی رسید... پس چگونه است صبر تو در آن هنگام؟!) حضرت در جواب می گوید: «یا رسول الله: لیس هذا من مواطن الصبر و لكن من مواطن البشری و الشكر» (ای رسول خدا: این مقام، از مواضع صبر نیست، بلكه از مواضع بشارت و شكر است) صبر در برابر مصیبت و نقمت است، و شهادت نعمت و كرامت است، سئوال كنید، چقدر شكر می كنی؟

آری مردم آزاده و دور اندیش و طالب سعادت باید به تماشاگه راز این متقی آیند، و از جلوه های یقین و معرفت او طرفی بندند، و از ندای ملكوتی «فزت و رب الكعبه» او بعد از شكافتن فرق نازنینش بهره برگیرند، و بهوش باشند، از فردی الهام گیرند كه: وقتی او در اثر آن ضربت به بستر بیماری افتاد و ممنوع الملاقات

[صفحه 252]

شد و امام حسن (ع) فقط به اصبغ بن نباته آن یار با وفای امام اجازه ملاقات می دهند، و خود را روی پای مولی انداخته و اشك می ریزد، به اصبغ می گویند: من به سوی بهشت و خدمت پیامبر (ص) می روم، من به سوی سعادت و شرافت می شتابم (آفرین به این یقین و اعتقاد) اصبغ در جواب می گوید: از طرف خود و شیعیان می گریم كه: بعد از شما یتیم می شوند، و چه خوش گفت كه واقعا بعد از مولی یتیم شدند.

مولی در نهج البلاغه عبارتی دارند كه: معمولا به امام معصوم تفسیر می كنند، ولی قرائنی هست كه: جمعی از پرهیزكاران را هم شامل می شود، و تعلیل حضرت گویای این واقعیت است.

حضرت به كمیل می فرمایند،... هرگز روی زمین خالی نمی شود. از كسی كه به حجت الهی قیام كند، خواه ظاهر باشد و آشكار، و یا ترسان و پنهان!!

تا دلائل الهی و نشانه های روشن او باطل نگردد، ولی آنها چند نفرند و كجا هستند؟ به خدا سوگند آنها تعدادشان كم و قدر و مقامشان نزد خدا بسیار است.

خدا به وسیله آنها حجتها و دلائلش را حفظ می كند تا به افرادی كه نظیر آنها هستند بسپارند و بذر آن را در قلب افرادی شبیه خود بیفشانند.

«هجم بهم العلم علی حقیقه البصیره و باشروا روح[28] الیقین، و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون، و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلی، اولئك خلفاء الله فی ارضه و الدعاه الی دینه، اه اه شوقا الی رویتهم».

علم و دانش با حقیقت و بصیرت به آنها روی آورده، و روح یقین را لمس كرده اند و آنچه دنیاپرستان هوسباز مشكل می شمرند بر آنها آسان است.

[صفحه 253]

آنها به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند در دنیا با بد نهائی زندگی می كنند كه ارواحشان به جهان بالا پیوند دارد.

آنها خلفای الهی در زمین اند و دعوت كنندگان به دین خدا.

آه آه چقدر اشتیاق دیدار آنها را دارم.[29].

آری از چیزهائی كه جاهلان از آن وحشت دارند، ولی پرهیزگاران با آنها مانوسند، جاهلان از تنهائی خوف دارند، و زمزمه زبان قلب آنها این است، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، ولی متقی گوید هم رنگ جماعت شدنت رسوائی است، «لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقله اهله»[30] (در مسیر هدایت و حق از كمی یاور احساس وحشت نكنید) اگر همه در خط شرق و غرب هستند تو در مسیر نه شرقی نه غربی سیر كن و بمان و وحشت نداشته باش كه راه همین است و بس. پس روح ایمان یقین است، باید عبادت كرد تا به مقام یقین رسید.

قرآن می فرماید: «و اعبد ربك حتی یاتیك الیقین»[31] تفسیر معروف این كلام چنین است كه: عبادت كن تا زمان مرگ (یقین را كنایه از مرگ می گیرد) زیرا در آن لحظات انسان یقین می كند، كه تمام ابلاغات رسل و ائمه (ع) حقیقت بوده است، در آن لحظات شهود حاصل شده، پرده ها كنار رفته، و حقایق را زیر سایه نور یقین می بیند، مفسرین شاهدی بر این تفسیر كه یقین كنایه از مرگ است ذكر كرده اند، و آن این است: «كنا نكذب بیوم الدین حتی اتانا الیقین[32] (ما تكذیب قیامت را می كردیم تا اینكه مرگ به سوی ما آمد (و در آن لحظه یقین به گفتار الهی كردیم)).

[صفحه 254]

تفسیر دیگری كه استاد احتمال داده اند، این است كه: مراد از یقین مرتبه و مقام یقین باشد، مثلا می گوئیم تجارت كن تا سود ببری، زراعت كن تا نفع ببری، اینجا هم می گوئیم: عبادت كن تا خداوند مقام یقین را به تو عنایت كند، البته قابل توجه است كه: مراد این نیست كه وقتی به درجه یقین رسیدی، دیگر عبادت مكن، چنانچه بعضی از متصوفه گفته اند، و این آیه را هم دستاویزی برای ترك عبادت قرار داده اند، زیرا به تعبیر استاد در تفسیر نمونه این گفتار بی اساس و بی پایه ای است «چرا كه اولا: به شهادت بعضی از آیات قرآن... یقین به معنی مرگ است، كه هم برای مومنان و هم برای دوزخیان، برای همه خواهد بود، ثانیا: مخاطب به این سخن، پیامبر (ص) است، و مقام یقین پیامبر بر همه محرز است، آیا كسی می تواند ادعاء كند، كه پیامبر (ص) دارای مقام یقین از نظر ایمان نبوده است؟!.

ثالثا: سیره و اخبار متواتر نشان می دهد كه پیامبر (ص) تا آخر ساعات عمرش عبادت را ترك نكرد، و علی (ع) در محراب عبادت به شهادت رسید و همچنین سائر امامان».[33].

مرحوم الهی در ذیل (فهم و الجنه كمن قد رآها فهم فیها منعمون) چنین گوید:

تو گوئی آن گروه عشق سیرت
عیان بینند با چشم بصیرت

چو ارواح نهان، غیب جهان را
مكان خود بهشت جاودان را

همه در شادی و عیش و تنعم
بدان گلشن چو بلبل در ترنم

[صفحه 255]

چه گلشن منظر زیبای دلبر
در آنجا خار گل، خاشاك عنبر

چه گلشن ز انعكاس طلعت یار
هزاران باغ گل در هر سر خار

خوشا آنان كه با دلهای مسرور
نشینند اندر آن گلزار پر نور

خوش آن آزاد مردان كز نكوئی
بهشتی گشته جانهاشان تو گوئی

خوش آن ارواح پاك عرش پرواز
در آن باغ تجرد نغمه پرداز

بگلزار حیات جاودانی
چو گل لیك ایمن از باد خزانی

نشسته روبروی یك دگر شاد
زهر رنج و غم و اندیشه آزاد

خوشا وقت خوش آن پاك جانها
بهشتی روی و عرشی آشیان ها

سپس در ذیل (و هم و النار كمن قد رآها فهم فیها معذبون) گوید:

هم آنانرا تو گوئی ز آتش عشق
به طور دل فروزان تابش عشق

عیان گردیده دوزخ ز اشتیاقش
چه دوزخ؟ دوزخ دارالفراقش

جهنمشان فراق آتش افروز
زند شعله بر آن دلهای پر سوز

[صفحه 256]

جهنم پارسایان را فراق است
زفیرش شعله های اشتیاق است

شرار شوق چون آتش فروزد
دل پرهیزكاران را بسوزد

و گر نه شعله دوزخ شود سرد
بر آن عاشق كه سوزد از غم و درد

ز آهی كز فراق یار خیزد
هزاران سال دوزخ می گریزد

به دوزخ اهل عصیان در عذابند
كه چون حیوان بكار خورد و خوابند

تو را گردیده ی جان باز بودی
بگوشت زان جهان آواز بودی

زدود آه مظلومان در این دار
شرار دوزخی بودت پدیدار

چو شعله خشم و كین بینی ندانی
كه هست این شعله دوزخ را نشانی

چو بینی گرگ خو خلق ستمكار
عیان ز آنخوی گردد شعله نار

ز هر تخمی كه در این كشتزار است
یكی خرمن تو را پایان كار است

چو خار شهوت و خشم و هوائی
سزای دوزخ قهر خدائی

[صفحه 257]

و گر عشق افكند بر گردنت طوق
بیفروزد به جانت آتش شوق

وز آن آتش شود دوزخ گلستان
نبینی دوزخ الا باغ و بستان

[صفحه 259]


صفحه 238، 239، 240، 241، 242، 243، 244، 245، 246، 247، 248، 249، 250، 251، 252، 253، 254، 255، 256، 257، 259.








    1. واو در (فهم و الجنه) و در (فهم و النار) دو تركیب دارد 1- الجنه و النار را بالرفع بخوانیم چنانكه روایت هم شده است، در این صورت واو عطف است كه (الجنه و النار) معطوف و (هم) معطوف علیه است 2- الجنه و النار را بالجر بخوانیم بنابر اینكه واو معیت باشد و ابن ابی الحدید وجه دوم را وجه احسن دانسته است.
    2. برهان ان، از معلول به علت پی بردن، و برهان لم از علت پی به معلول بردن است، اولی مثل آنكه از حركت برگ درختان به وزیدن باد پی ببریم و دومی مثل آنكه از نامتعادل بودن وضع مزاجی شخصی پی به تب داشتن او ببریم.
    3. كتاب عرفان اسلامی جلد 1 صفحه 340.
    4. عرفان اسلامی جلد 1 صفحه 340.
    5. معراج السعاده صفحه 72 چاپ انتشارات جاویدان.
    6. معراج السعاده صفحه 72 چاپ انتشارات جاویدان.
    7. مقداری از این مناجات را در عرفان اسلامی جلد 1 صفحه 341 آورده است.
    8. عرفان اسلامی ج 1 ص 341.
    9. جامع السعادات جلد 1 صفحه 161 -2 -3.
    10. استاد می فرمود: از این فراز نهج البلاغه می توان هم مرحله حق الیقین و هم عین الیقین را استفاده كرد (كمن قد راها) اشاره به عین الیقین و (هم فیها منعمون) اشاره به حق الیقین باشد، ولی به نظر می رسد كه «فاء» چون تفریع بر (قد راها) است، معنی چنین است، پرهیزكاران در اثر یقین به وعده های خداوند و مكاشفه حقایق، مثل كسانی مانند، كه با دیده ظاهری بهشت را مشاهده می كنند، كه در آن متنعمند و در اثر یقین به وعیدهای خداوندی به منزله كسانی هستند، كه: با دیده ظاهری جهنم را می بینند، كه در آن معذبند، و این معنای عین الیقین است، نه حق الیقین، بله اگر این طور تشریح كنیم: كه پرهیزكاران مثل كسانی هستند كه می بینند بهشت را كه الان در آن منعمند، و مثل كسانی هستند كه جهنم را مشاهده می كنند، كه الان در آن معذبند، به مفهوم حق الیقین نزدیك است ولی نهایه عبارت یكی از این دو را می فهماند نه هر دو معنا را، فرق معنی اول و دوم این می شود كه رویت در معنای اول به نحوی است كه پرده ها كنار رفته، و بهشت و جهنم و جایگاه ساكنان آنها را می بینند، همچنانكه حجابها و موانع برطرف شده و آتش را مشاهده می كنند، و در معنای دوم این رویت به نحوی نیست كه منظره وار نظاره گر حقایق باشند بلكه بهشت و جهنم را می بینند در حالی كه همین الان در آنها خود را احساس می كنند، مانند كسی كه بوجود آتش یقین كرده زیرا خود را در آتش دیده و سوزش و الم آنرا بر جان خود احساس می كند.
    11. مناجات شعبانیه را مرحوم شیخ عباس قمی در اعمال مشتركه ماه شعبان در مفاتیح الجنان آورده است. این مناجات را ابن خالویه نقل كرده و گفته این مناجات را امیرالمومنین و فرزندانشان (11 امام دیگر) در ماه شعبان می خواندند، اول این مناجات با این عبارت شروع می شود (اللهم صل علی محمد و آل محمد و اسمع دعائی اذا دعوتك و اسمع ندائی اذا نادیتك الخ)، خواندن این مناجات كه دارای مفاهیم بسیار عمیق و بلندی است در همه وقت برای همه توصیه شده است.
    12. مطففین 15.
    13. اشاره به آیه 72 احزاب است «انا عرضنا الامانه علی السماوات و الارض فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا».
    14. این حدیث را سید مرتضی علم الهدی در جزء سوم از كتاب امالی خود بدون كلمه (یمجسانه) آورده و همچنین در غوالی اللئالی این حدیث را ذكر كرده الا اینكه معروف در روایتش اضافه كلمه (یمجسانه) بعد از (ینصرانه) و همچنین مرسلا در مجمع البیان جلد 8 صفحه 303 طبع صیدا و مجمع البحرین در ماده (فطر) و صحیح بخاری در جلد 1 صفحه 206 و صحیح مسلم جلد 2 صفحه 413 و معالم التنزیل در حاشیه تفسیر الخازن جلد 5 صفحه 172 و غیر اینها ذكر كرده اند (ترجمه پاورقی جامع السعادات جلد 1 صفحه 162).
    15. آل عمران 161.
    16. این حدیث منقول از (مصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه) منسوب به امام صادق (ع) است و مرحوم مجلسی در مقدمه بحار درباره این كتاب می گوید: در آن (كتاب) مطالبی است كه به شك می اندازد عاقل ماهر را و اسلوب آن شبیه به سائر كلمات ائمه و آثار آنها نیست سپس می گوید: سند این كتاب منتهی به صوفیه می شود، و از همین رو مشتمل بر بسیاری از اصطلاحات و روایات مشایخ آنهاست (ترجمه پاورقی جامع السعادات جلد 1 صفحه 156) در مورد این كتاب در پاورقی صفحه 191 گذشت كه 4 نظر است و تفصیلش در پیشگفتار عرفان اسلامی آمده و صاحب كتاب عرفان اسلامی نسبت كتاب مصباح را به امام ششم (ع) صحیح می داند.
    17. «و اما الجدار فكان لغلامین یتیمین فی المدینه و كان تحته كنز لهما و كان ابوهما صالحا فاراد ربك ان یبلغا اشدهما و یستخرجا كنزهما رحمه من ربك و ما فعلته عن امری ذلك تاویل ما لم تستطع علیه صبرا» (كهف 82).
    18. جامع السعادات جلد 1 صفحه 158.
    19. جامع السعادات جلد 1 صفحه 159.
    20. جامع السعادات جلد 1 صفحه 159 -160.
    21. سوره اعراف آیه 200.
    22. سوره نساء آیه 11.
    23. بقره 169 و سفینه البحار جلد 2 ماده یقین.
    24. سفینه البحار جلد 2 چاپ انتشارات فراهانی صفحه 733.
    25. در نسخه كافی به نماز صبح تصریح دارد: ان رسول الله (ص) صلی بالناس الصبح...» (رسول خدا نماز صبح را با مردم گزاردند) (نقل از شرح خوئی ذیل همین فراز).
    26. شبلنجی این قسمت را در نور الابصار چاپ دارالفكر صفحه 97 آورده است.
    27. خطبه 155 فیض و 156 صبحی صالح.
    28. نسخه فیض روح بفتح اول دارد كه به معنای راحتی و آسودگی و نسخه صبحی صالح روح بضم اول دارد كه معنی آن واضح است.
    29. نهج البلاغه كلمات قصار، كلمه 139 فیض و 147 صبحی صالح.
    30. نهج البلاغه خطبه 201 صبحی صالح- 192 فیض.
    31. آیه آخر سوره حجر.
    32. آیه (48 -9) المدثر.
    33. تفسیر نمونه جلد 11 صفحه 143.